دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ

ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻧﺪ .
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﺩ ،
ﻭ ﺷﺎﻋﺮ، ﺷﻌﺮﯼ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ .
ﺷﺎﻋﺮ ﭘﺮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﺶ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﮔﺮﻓﺖ .
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻌﺮ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﺰﻩ ﻋﺸﻖ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ . ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .!
ﺯﯾﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ، ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ،

ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺰﻩ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ .
" شل سیلوراستاین "

گاهی !!!!..

گاهی !!!!..
یک چای داغ بریز داخل زیباترین استکان خانه؛... یک دانه شیرینی هم بگذار کنارش ؛...
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو :
بفرمایید... !
چایتان سرد نشود...!
به خودت ؛ باورت و زندگی ات عشق بورز؛...
سن و سال ات مشکل عشق نیست؛...
زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند؛...
مگر آنکه تو پیوسته؛ برق انداختن آن را از یاد برده باشی؛...
برای خودت دعا کن که آرام باشی ؛ صبور باشی ؛... مهم نیست که آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود؛ مهم این است که دوباره از نو بسازی زندگی ات و باورت را. وعشق را...

دوراهی قانون و اخلاق

اولین باری که بین دوراهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم...
پرونده پسر دوست پدرم را برایم آوردند که من و خانواده ام چند مدتی در خانه آن ها تا پیدا شدن خانه جدید مهمان بودیم...
اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونم قانون را میپسندید.
بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه اش را خودم پرداختم.

دکتر امیر ناصر کاتوزیان

بر باد رفته

اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...
- مارگارت میچل / بر باد رفته

پاک ترین هوای دنیا

پاک ترین هوای دنیا متعلق به لحظه ایست که دلمان هوای همدیگر را میکند
بخاطر بسپاریم حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست...
خداوند در هر حضوری رازی را برای کمال ما پنهان کرده...
خوشابحال ما اگر آن راز را دریابیم...
بهترین و زیباترین مکان های دنیا در قلب کسانیست که دوستمان دارند و دوستشان داریم ...زندگیتان سرشار از دوستداشتنهای واقعی و خالصانه ....

از خواب برخیز، نه از رختخواب!


روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است
بهلول که در آن جمع بود گفت: ای خواجه!!؟ «تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی! و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان»


«درک درست از یک پند،
سر آغاز یک تغییر درست است»

صبحدم

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
 آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

 او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم



 «حسین منزوی»

خیال تو

چون
 خیال تو
 درآید به دلم
 رقص کنان

چه خیالات دگر
مست درآید
به میان

سخنم مست و
 دلم مست و
خیالات تو
مست

همه بر همدگر افتاده و
در هم نگران!

" مولانا"

دکه روزنامه فروشی

روزی با دوستم از کنار دکه روزنامه فروشی. رد می شدیم
دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد!
همانطور که دور میشدیم به دوستم گفتم:"چه مرد عبوس و ترشرویی بود"
دوستم گفت او همیشه این طور است!
پرسیدم پس چرا تو به او احترام می گذاری؟!
دوستم با تعجب گفت"چراباید به او اجازه دهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!

بمیرم که بمیرم

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم