دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

تا کجا می‌توان ادامه داد...؟

تکلیف آنها که ماهِشان دور است، چیست ؟
آنها که دست دراز می‌کنند
اما به آغوش نمی‌رسد...
تکلیف چیست وقتی ماه را نمی‌بینند
که پا بکوبند
لبخند بزنند
و شادباش بگویند...
بدونِ آن ماهی که باید
این آسمان را
تا کجا می‌توان ادامه داد...؟

مریم قهرمانلو

دل ربطی به زمان ندارد...

برعکس ِ آنچه می گویند،
 سن، عقل آدم را زیاد نمی کند.
عاقل بودن به زمان مربوط نیست.
 به دل مربوط است.
 و دل ربطی به زمان ندارد...

کریستین بوبن

هیروشیما

چشم های تو
در کشفِ الکتریسیته
همدستِ ادیسون بوده اند
در کشفِ جاذبه
الهام بخشِ نیوتون
و انیشتین
هیچگاه فکر نمی کرد
هیروشیمایی که منم
حاصلِ چشم های تو باشد!

علی صالحی بافقی

انتخاب

اگر انتخاب را
به عهده ی خودم می گذاشت.
به جای اینکه مردی تنها باشم,
آسمان می شدم
تا هروقت بارانیم,
کسی در من قدم بزند...!

تنهایى

باید به فکر تنهایى خود باشم
دست خودم را مى گیرم و
از خانه بیرون مى زنیم

در پارک
به جز درخت
هیچکس نیست

روى تمام نیمکت هاى خالى مى نشینیم
تا پارک
از تنهایى رنج نبرد

دلم گرفته
یاد تنهایى اتاق خودمان مى افتم
و از خودم خواهش مى کنم
به خانه بازگردد

جنایتِ زیبا

....و مهربان باشید
با آن زنی که مرا کشت!
که این جنایتِ زیبا
همیشه خواستنی بود.

رضا براهنی

تناسخ

به تناسخ فکر کن
شاید چند نسل آنطرف تر
تو ماهی شوی و
من ماهیگیر!

داشتم از این شهر میرفتم

داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته... این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و... تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی