دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

افسردگی

انسانی غمگین در من
سالهاست سوییتی دارد
در آخرین طبقه ی یک برج پر ارتفاع
در شلوغ ترین نقطه ی جغرافیا
و از آن بالا
تماشای آدم ها
بیهوده ترین حالت را
یادآوری می کند
با مفهوم زندگی
و زندگی
چقدر عجیب است زندگی
که در این شهر پر جمعیت
افسردگی
بدیهی ترین شیوه ی بودن است.

شهلا شورگشتی

چه غمی ست...!

تو چه دانی که
پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست...!

 اخوان ثالث

نشانه های عشق حقیقی

یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگی‌اش را داشته باشی.
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می‌خری و ظرف ها را هم خوب می‌شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه‌ی توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی. حتی اگر دروغگو، حرامزاده و خودبین باشی.

میلان کوندرا

گاهی

من گاهی خیلی زود می‌رسم
مثل به دنیا آمدنم

گاهی هم خیلی دیر می‌رسم
مثلاً در این سن عاشق تو شدنم

برای خوشبختی همیشه دیر می‌رسم
اما برای بدبختی زود
وقتی می‌رسم که یا همه چیز تمام شده
یا هنوز هیچ خبری نیست

الآن هم درپله‌ای از زندگی هستم
که برای مردن خیلی زود است
و برای عاشق شدن خیلی دیر
دوباره دیر کرده‌ام، ببخشید
در یک قدمیِ عشق هستم
اما مرگ خیلی نزدیک است!

عزیز نسین

کم کم یاد خواهی گرفت...

کم کم یاد خواهی گرفت...
عشق تکیه کردن نیست...
و رفاقت هم معنی اطمینان خاطر نیست...
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند...
کم کم یاد می گیری...
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند...
اگر زیاد آفتاب بگیری...
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی...
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد...
کم کم یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم باشی پای هر خداحافظی...
یاد می گیری که خیلی می ارزی!!!

خورخه لوییسبورخس

غربت حزن انگیر

در درونم اندوهی است
پیدا و ناپیدا
یک غربت حزن انگیر
فکر می کنم
یا در این شهر من زیادی ام
یا که
کسی کم است

جان یوجل