-
من بودم
یکشنبه 30 شهریور 1399 10:19
تنها پیاله ى خالى میداند آن جرعه ى ناگوار در گلوى کوچه پشت سر مسافرى که دیگر برنگشت؛ "من بودم" باران حجتى
-
اگر کسی مرا خواست
یکشنبه 30 شهریور 1399 10:19
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته بارانها را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدنِ طوفانها رفته است و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید رفته است تا دیگر بازنگردد! بیژن جلالی
-
شکوفه
یکشنبه 30 شهریور 1399 10:18
مرا آنقدر شاعر کرده ای که می توانم شاخه ی جدا شده از درخت باشم اما دوبار شکوفه بدهم... بهنام مهدی نژاد
-
به وقتِ غروبِ شهریورِ ...
یکشنبه 30 شهریور 1399 10:17
پاییز در راه است فصلِ دلتنگیِ آدمها و من دلم کوچ میخواهد مثلِ پرستوهای عاشق ... میخواهم به گذشته برگردم به گذشتههایِ خیلی دور بهجایی در آن دور دستها آنجا که با آوازِ پرندگان و سایهی درختان میشد زمان را فهمید به جایی که هنوز پایِ هیچ شاخهگلی به گلفروشیها باز نشده بود و بطریها؛ محلِ امنی بودند برای رازداری...
-
تا کجا میتوان ادامه داد...؟
پنجشنبه 19 تیر 1399 20:29
تکلیف آنها که ماهِشان دور است، چیست ؟ آنها که دست دراز میکنند اما به آغوش نمیرسد... تکلیف چیست وقتی ماه را نمیبینند که پا بکوبند لبخند بزنند و شادباش بگویند... بدونِ آن ماهی که باید این آسمان را تا کجا میتوان ادامه داد...؟ مریم قهرمانلو
-
دل ربطی به زمان ندارد...
شنبه 7 تیر 1399 14:29
برعکس ِ آنچه می گویند، سن، عقل آدم را زیاد نمی کند. عاقل بودن به زمان مربوط نیست. به دل مربوط است. و دل ربطی به زمان ندارد... کریستین بوبن
-
هیروشیما
دوشنبه 2 تیر 1399 23:34
چشم های تو در کشفِ الکتریسیته همدستِ ادیسون بوده اند در کشفِ جاذبه الهام بخشِ نیوتون و انیشتین هیچگاه فکر نمی کرد هیروشیمایی که منم حاصلِ چشم های تو باشد! علی صالحی بافقی
-
انتخاب
دوشنبه 2 تیر 1399 23:34
اگر انتخاب را به عهده ی خودم می گذاشت. به جای اینکه مردی تنها باشم, آسمان می شدم تا هروقت بارانیم, کسی در من قدم بزند...!
-
تنهایى
دوشنبه 2 تیر 1399 23:33
باید به فکر تنهایى خود باشم دست خودم را مى گیرم و از خانه بیرون مى زنیم در پارک به جز درخت هیچکس نیست روى تمام نیمکت هاى خالى مى نشینیم تا پارک از تنهایى رنج نبرد دلم گرفته یاد تنهایى اتاق خودمان مى افتم و از خودم خواهش مى کنم به خانه بازگردد
-
جنایتِ زیبا
دوشنبه 2 تیر 1399 23:30
....و مهربان باشید با آن زنی که مرا کشت! که این جنایتِ زیبا همیشه خواستنی بود. رضا براهنی
-
تناسخ
دوشنبه 2 تیر 1399 23:29
به تناسخ فکر کن شاید چند نسل آنطرف تر تو ماهی شوی و من ماهیگیر!
-
داشتم از این شهر میرفتم
دوشنبه 2 تیر 1399 23:29
داشتم از این شهر میرفتم صدایم کردی جا ماندم از کشتی ای که رفت و غرق شد البته... این فقط می تواند یک قصه باشد در این شهر دود و آهن دریا کجا بود که من بخواهم سوار کشتی شوم و... تو صدایم کنی فقط می خواهم بگویم تو نجاتم دادی تا اسیرم کنی
-
مجبور بودیم!
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 09:08
ما اونجوری که دلمون میخواست زندگی نکردیم، اونجوری زندگی کردیم که مجبور بودیم!
-
غیرقابل تحمله..
شنبه 30 فروردین 1399 12:42
مساله خود دوری نیست، مساله چقدر طول کشیدن دوریه، مساله مدت زمان باقی مونده از دوریه. درسته دلتنگی سخته، اما اینکه بدونی قراره حالا حالاها دلتنگ بمونی غیرقابل تحمله.. ناپیرو
-
دلواپسی
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:12
بی خیال تمام دلواپسی هایمان، به موسیقی دلنواز گوش کن، فنجانت را سر بکش، و بگذار آنقدر حالمان خوب باشد که یادمان برود امروز چند شنبه است.
-
جهنم
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:11
شخصی جهنم را اینگونه برایم توصیف کرد: در آخرین روز زندگیت روی زمین آن شخصی که از خودت ساخته ای، شخصی که میتوانستی باشی را ملاقات خواهد کرد...
-
گمشده
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:11
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟! صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری!! گاه با ماه سخن می گویی، گاه با رهگذران... خبرِ گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست...؟ کجاست؟! قیصر امین پور
-
غارت
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:10
اوضاعی که من می بینم... مجازات خوردن یک سیب نیست، این وضع حاصل غارت یک باغ بوده! حسین پناهی
-
وقت و بی وقت ...
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:09
گفت:چرا دلت گرفته؟! گفتم:نمیدونم گفت:دل که بی خود نمی گیره! گفتم:چرا! دلی که بی صاحب باشه میگیره خود و بی خود، وقت و بی وقت ...
-
بهترین قسمت روز
شنبه 7 دی 1398 12:06
باید برای خودت خوش باشی بهترین قسمت روز شب است!تو کار روزت را انجام داده ای, حالا پاهایت را بگذار بالا و خوش باش!!کازوئو ایشی گورو
-
مردی به نام اوه
شنبه 7 دی 1398 12:05
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو.جامعه ای که توی اون هیچکس نمی تونه به یه روش منطقی، با دست بنویسه و با دست، قهوه دم کنه، کجا میره؟ کجا؟ فردریک بکمن
-
گزینه های امن تر و مطمئن تر
شنبه 7 دی 1398 12:05
گاهی برای خوب شدنِ حالت نباید سمت آدما بری،گزینه های امن تر و مطمئن تری هم هست ؛هواموسیقیکتابچای دارچین …عادل دانتیسم
-
مرد بی وطن
شنبه 7 دی 1398 12:05
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮ ﺿﺪ ﮐﻤﭙﺎﻧﯽ ﺗﻨﺒﺎﻛﻮﯼِ ﺑﺮﺍﻭﻥ ﺍﻧﺪ ﻭﻳﻠﻴﺎﻣﺴﻮﻥ، ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺳﻴﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﭘﺎﻟﻤﺎﻝ، ﺍﻗﺎﻣﻪ ﯼ ﺩﻋﻮا ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺮﺍﻣﺖ، ﻳﻚ ﻣﻴﻠﻴﺎﺭﺩ ﭼﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻨﻢ!ﺍﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻛﻪ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻡ، ﻫﺮﮔﺰ ﺳﻴﮕﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﭘﺎﻟﻤﺎﻝ ﺑﺪﻭﻥ ﻓﻴﻠﺘﺮ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﻜﺮﺩﻡ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺁﺗﻴﺶ ﺑﻪ ﺁﺗﻴﺶ. ﻭ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﻛﺖ ﺑﺮﺍﻭﻥ ﺍﻧﺪ ﻭﻳﻠﻴﺎﻣﺴﻮﻥ، ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻛﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ...
-
پیرمردهای عاشق
شنبه 7 دی 1398 12:04
مثل پایان فیلمهای عاشقانه تو سهم دیگران می شوی و در حصار نگاتیوها برای همیشه زیبا میمانیمن پیر میشومآنجا که جهان پیرمردهای عاشق را به چیزی نمی گیردعزیزحاجی علیاری
-
بعضی دوست دارما خیلی نامردن
شنبه 7 دی 1398 12:03
بعضی دوست دارما یه حال عجیبی دارن.بعضی دوست دارما یعنی : همه چیز منی.یعنی: باهات آروم میشم.یعنی: میشه فردا دوباره ببینمت!؟؟میشه تا صبح کنار هم باشیم!؟؟اصلا کاش همیشه ماله هم باشیم..."ولی" یه دوست دارمایی هم هستن کهدیگه دوست نداری بشنوی.تو رو یاد یه چیزایی میندازه که مدت هاستداری فراموششون میکنی.یاد یه کوچه،...
-
گمکردن
شنبه 7 دی 1398 12:02
گمکردن خیلی حس بدیه،هر جا باشی چشمت دنبال اونچیزی میگرده که یه روزی گمکردی...آدم حاضره اون چیز رو از اول نداشته باشه ،اماگمش نکنه !روزبه معین
-
به هارت و پورتهایمان توجه نکنید
شنبه 7 دی 1398 12:02
ما مردها عادت می کنیم به بودن زن. نه اینکه عادی شود و تکراری، به بودنش به بویش، به اتمسفری که ایجاد می کند، به جانی که می ریزد در دیوارهای خانه و تازه می کند حس بودن را ... چند روز نباشد حالمان خراب می شود. به هارت و پورتهایمان توجه نکنید. مرد بی زن تلف می شود!ای لیا
-
قهرمان قصه
شنبه 7 دی 1398 12:01
سالها بعدقهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهدبه تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کندو یا یک تنه ارتشی را حریف باشد..سال ها بعدقهرمان قصه کسی استکه جرات می کندو میان "آدم ها"عاشق می شود..نادر ابراهیمی
-
سوختن در آب، غرق شدن در آتش
شنبه 7 دی 1398 12:01
هیچ وقت احساس دلتنگی نکردهام. در یک اتاق تنها بودهام. تمایل به خودکشی داشتهام. افسرده بودهام. حالم بد بوده. بدتر از بد. ولی هرگز احساس نکردم که کسی میتواند از در بیاید و من را از دست دردم خلاص کند. راحتتر بگم، دلتنگی هیچ وقت آزارم نداده چون همیشه تمایل وحشتناکی به گوشهگیری داشتهام. در یک مهمانی یا در یک...
-
تکلیفم با خودم معلوم نیست
شنبه 7 دی 1398 12:00
تکلیفم با خودم معلوم نیست. نه اینکه نمیدانم چرا دارم توی این دفتر مینویسم، نمیدانم بالای این نوشتهها چه باید نوشت. بچهها توی جبهه صدجور آیه و حدیث بالای کاغذهاشان مینوشتند و صدجور سفارش میکردند به پدر و مادر و زن و بچهشان. من این چیزها را بلد نیستم، چه فرق میکند بلد باشم یا نباشم. دیروز رفتم توی کوچه و محل...