دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

من خوشبختی می خواهم

شخصی به بودا گفت “من خوشبختی می خواهم”
بودا پاسخ داد : نخست “من” را حذف کن که حکایت از نفس دارد ؛ سپس “میخواهم” را حذف کن که حکایت از میل و خواسته دارد… اکنون آنچه که با تو باقی می ماند خوشبختی است !

تن تن


تن تن :یه خبر خوب دارم یه خبر بد.
هادوک :خبر بد چیه؟
تن تن :فقط یه گلوله داریم.
هادوک :خبر خوب؟
تن تن :هنوز یه گلوله داریم!!!

حواسمان به حرفهایمان باشد

حواسمان نیست که چه راحت حرفی که در هوا رها میکنیم چگونه یک نفر را به هم میریزیم چند نفر را به جان هم می اندازیم چه دلخوری هایی به جای میگذاریم
بین کلمه های ما
بین قضاوت های ما
دلی که میشکنیم ارزان نیست
حواسمان به حرفهایمان باشد تا دلی را بیهوده نشکنیم

عصر یخبندان

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند. تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده ، می مردند.

از این رو مجبور بودند برگزینند ، یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین منقرض شود.

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.

و این چنین توانستند زنده بمانند....

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است که هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم ؛

پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم...

و وقتی که از دستش دادیم در تنهائی دنبال خاطراتش می گردیم .

(ژان پل سارتر)

ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!

حسین پناهی چه زیبا گفته
روحش شاد
, ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!!
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!!
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...!
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...!
ﻫِـــــــــــــــــﻪ ......!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...!
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...

با خدا دوست نیستم

تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته های دور بر می گردد
اینکه
خانواده شش نفری ما
در اتاق کوچکی زندگی می کرد
و خدا که تنها بود
خانه اش از خانه ی ما بزرگ تر بود.
 
"سابیر هاکا"

قرار نیست

قرار نیست من اونجوری زندگی کنم که دنیا دوست داره ،
خب طبعا قرارم نیست دنیا هم اونجوری بچرخه که من دوست دارم !

دیوید سالینجر

گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن

گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.بین بعضی حرفهایت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی .پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار .تا فرصت ویرایش هست...
خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن...حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ... اما بعضی را پر رنگ...هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن !روز خوب به تو شادی میدهد،روز بد به تو تجربه،و بدترین روز به تو درس میدهد ...!
ما بدهکاریم... به یکدیگر و به تمام حرفها وراز های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و ... آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم.....

تنهایی

تنهایی را ترجیح بده به
تن هایی که...
روحشان با دیگریست

تنهایی تقدیر من نیست
ترجیح من است

جبران خلیل جبران

مرگ

می‌خواهم جنازه‌ام بر آب بیفتد
و ساعت‌ها
به ابرها خیره شوم

مُرده‌ام موج بردارد
قایقی باشم
که مسافرش را پیاده کرده است
و حالا بی‌خیالِ هرچیز

بر این ملافه‌ی آبی چُرت می‌زند

مرگ
می‌خواست این‌طور زیبا باشد

که ما خاکش کردیم



 گروس عبدالملکیان