دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

عشق

عشق عینک سبزی است که با آن انسان کاه را یونجه می‌بیند.

مارک تواین

کاش من هم

کاش من هم مثلِ خیلى ها
عاقل بودم
کاش مى توانستم از چیزهاى بیهوده اى
مثلِ عشق
مثل علاقه
مثلِ آدمى...بگذرم.

سیدعلى صالحى

حواستون باشه

حواستون باشه چی آرزو میکنی چون ممکنه بهش برسی!

رضا کیانیان

چه کنم

تو می‌گذری

زمان می‌گذرد

چه کنم

با دلی که از تو

توان گذشتنش

نیست 

بازمانده ی هجوم ندیدن ها

در وجود من

هزاران زن زندگی میکند

یکی شعر میگوید

یکی روزنامه میخواند 

یکی غذا میپزد

یکی موهایش را میبافد

یکی دموکرات است

آن دیگری  دیکتاتور

اما

زنی هست که دیگر به آینه نگاه نمی کند

او بازمانده ی هجوم ندیدن هاست...

تمام شده است!

خودکاری که نمی نویسد

فندکی که روشن نمی شود

و آدمی

که قدم میزند در تنهایی

تمام شده است!



محمد عسکری ساج

من سوالم

من سوالم، پُر پرسیدن و بی هیچ جواب

مرده‌شورِ شب و روزِ من و این حالِ خراب

ﺑﺮﺧﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ

ﺑﺮﺧﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﻣﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎﻳﯽ ﻧﻴﺰ ﻳﺎﻓﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.
ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽﺧﻮﺭﻳﻢ ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﯽﺧﻮﺭﻳﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﻳﻢ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﻢ ﻣﯽﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭیم.

تصور ذهنی

یکیو دوست داشتم،
اونقدر بهش فکر کردم که تصویری که
ازش داشتم از خود واقعیش سبقت گرفت!
بعد ها دیگه خودشو دوست نداشتم ،
تصور ذهنی خودمو
دوست داشتم.

آه شد

قد من از حرف های کوچکم کوتاه شد
پاک کردی ،جای نقطه ،آخر خط ،آه شد
مینویسم دوستت... بی وقفه پاکم میکنی
با نگاهت آخر هر سطر خاکم می کنی
جای عنوان مینویسم درد های یک مداد
که تمام هستی اش را پاک کن بر باد داد

مهتاب همپایی