دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

پذیرفتن

م‍ـــــگر چند بار
به دنیا می آییم ...
که این همه
می میریم .. ؟


گروس عبدالمالکیان

جنگ داریم...!

 سالهاست من و فراموشی
سر "تو"
جنگ داریم...!

هرگز او را ندیدی...!

 فراموش کردن
کسی که دوستش داری
مثل بخاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیدی...!

موهایم...!

از ماجرای عشقت
رو سفید بیرون آمدند,
موهایم...!

فنجان چای !

 چای سفارش دادم
نیامدی
داغ بود
ولی حالا
از دهان افتاده...

آن را نمی‌نوشم
یکی دیگر سفارش می‌دهم...

یاد تو می‌افتم
تو با من کاری کردی
که من امروز
با فنجان چای !

حیوان صفت نشوید

 برای فریب دادن.
عده ای را شیر میکنند.
و عده ای را الاغ!!!
مواظب باشید حیوان صفت نشوید.
بازنده بازنده است چه درنده چه چرنده!!

او که هیچ

او که هیچ,
خوابم هم نمی آید...!

بیمارِ روانی تمام عیار...!

زن ها تا وقتی عاشق نشدند بهترین روانکاوها هستند. اما به محض اینکه عاشق می شن, تبدیل میشن به یک بیمارِ روانی تمام عیار...!

من همانم که بودم

هزار سال هم که بگذرد,
من همانم که بودم.
تو همانی که,
نبودی...!

اخرش

پایان هرچیزی خوشه....اگه خوش نبود پس اخرش نیست