دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

من بی تو پریشان


اوج غم این قصه
در این شعر
 همین‌جاست ؛
من بی تو پریشان
 و تو انگار نه انگار

قلب

هیچ قلبی صرفا به واسطه ی هماهنگی با قلب دیگر وصل نیست . زخم است که قلب ها را عمیقا به هم پیوند می دهد . پیوند درد با درد ، شکنندگی با شکنندگی .

حس دلتنگی

حس کردم که چقدر
دلم واسه خودم تنگ شده...
‏‎تلخ ترین حس دلتنگی،
دلتنگی واسه خودته

واسه کسی که بودی!


‏‎روزبه معین


باران که شدى

باران که شدى مپرس ، این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران ! تو که از پیش خدا مى آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست...
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه یکیست
این بى خردان،خویش ، خدا مى دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست
گر درک کنى خودت خدا را بینى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه یکیست ...

ازدحام

چمدان بستم و
کوچ کردم از خاطراتت
این ازدحام جای من نبود

زخمی

چی از این بهتر که زخمم میزنی

این یعنی هر لحظه تو تنه منی

شب خودت زخمامو میبندی برام

صبح خودت دوباره خنجر میزنی

حاله این روزای خسته مو نبین

خیلی ابریم که این بارون شدم

وقتی درد تو به جونم میخرم

یعنی خیلی وقته که درمون شدم

من بمیرم از تو دل نمیکنم

تویه این روزای ابری و کبود

خودمو روزی سپردم دست تو

که تمامه بغضم از دست تو بود



پایان داستان

برخی آدمها شمارا ترک می کنند،
اما این پایان داستان شما نیست.
این پایان نقش آنها در داستان شماست…

فرشته دلتنگی

بهار ...
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای به اشتباه,
فصل‌ها را
ورق زده باشد.

 رضا کاظمی
 فرشته دلتنگی اثر سورئال والری

گفت‌و‌گو با مرگ

به مردی که یک پایش را از دست داده است، گفتنِ اینکه کسانی هستند که هر دو پایشان را از دست داده اند، تسلی دادن نیست بلکه دست انداختنش است.

 گفت‌و‌گو با مرگ، آرتور کوستلر

هرچه هستی باش !

هر چه هستی باش!
اما کاش ...
نه !!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش !

اما باش !


قیصر امین پور