داشتم از این شهر میرفتمصدایم کردیجا ماندماز کشتی ای که رفت و غرق شدالبته... این فقط می تواند یک قصه باشددر این شهر دود و آهندریا کجا بودکه من بخواهم سوار کشتی شوم و... تو صدایم کنیفقط می خواهم بگویمتو نجاتم دادیتا اسیرم کنی