دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

شازده کوچولو

شازده کوچولو: "آخرشم اونایی واسم میمونن که اصن روشون حساب باز نکرده بودم و گذاشته بودمشون حاشیه ی زندگیم"
روباه روزنامه روى میز رو برداشت عینکشو زد و گفت:
"اوناهم منتظرن بیاریشون وسط که برن"


آنتوان دوسنت اگزوپه ری
شازده کوچولو

افسوس...که از آن من نیستی...


چقدر دوست دارم دوست داشتنت را...!
دوست داشتن تویی که ممنوع ترینی برای من
چقدر دلم هوایت را دارد...!
هوای تویی که حق نفس کشیدن در هوایت را ندارم
چقدر آرامش میدهی به من...!
تویی که حق آرامش گرفتن از وجودت را ندارم
چقدر زیبا نوازش میکنی روحم را...!
تویی که حق نوازش روحت را ندارم
چقدر زیباست بودنت...!
تویی که حق با تو بودن را ندارم
به یادت و برایت نوشتن خوب است...
بخوان و دم مزن...
بدان...
فقط بدان که...
            میخواهمت...
                   میدانم که میدانی...
دلم بی اختیار برایت تنگ می شود
می گیرد...
       فریاد می کشد...
                   می تپد...
وباز تنگ می شود
افسوس...که از آن من نیستی...

کتاب های تاریخ

چقدر..،
چقدر جای من
در بین کتاب های تاریخ خالی ست
بس که؛
با چشم های تو جنگیده ام!

در "خواب" بگذارد...

امشب...
شیکترین لباسهایم را
می پوشم و
می خوابم...
من
تنها دیوانه ای هستم
که دوست دارد...
قرارهای عاشقانه اش را
در "خواب" بگذارد...

تو این شانس را به من بخشیدی

از وقتی عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم؛
فرصت بیشترِ این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم!
و این عالی است...
هر کسی شانس پرواز کردن و زمین خوردن را ندارد
و تو این شانس را به من بخشیدی؛
متشکرم!


شل سیلور استاین

از گلوله نمی پرسند

از گلوله نمی پرسند
از کجا آمدہ
معذرت هم نمی خواهد!
از من نپرس چرا دوستت دارم
نه من می دانم
نه تو....


نزار قبانی

من زنده بودم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم

ده سال دور و تنها، تنها به جرم ِ این که
او سرسپرده می خواست، من دل سپرده بودم

ده سال می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر، وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد؛ وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم!


محمدعلی بهمنی

یک عاشقانه آرام

پرسید : عاشقش شده ای ؟ 
گفتم : عشق , نمیدانم چیست . بی تجربه ام . تازه کارم . نمیدانم اینطور خواستن , اسمش عشق است یا چیز دیگر . فقط , سخت می خواهمش
-- سخت خواستن میتواند عشق باشد

--گفته اند : " به شرط آنکه سخت بماند و نرم "


نادر ابراهیمی- یک عاشقانه آرام

جغرافیایی عشق

کمی با من بنشین،
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق،
تجدید نظر کنیم ...

بنشین تا ببینیم،
تا کجاها مرز چشمان توست،
تا کجاها مرز غم های من ...

کمی با من بنشین،
تا بر سر شیوه ای از عشق،
به توافق برسیم ...

 نزار قبانی