دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

فرکانس

انسان های هم فرکانس, همدیگر را پیدا می کنند,
حتی از فاصله های دور! انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند.یک روزی یکجایی است که باید با هم ، برخورد کنند. آنوقت میشوند همدم،دوست، رفیق. اصلا میشوند همشکل!! حرفهایشان میشود آرامش, خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دل یادمان باشد حضور هیچکس اتفاقی نیست.

چشم های بسته، بازترند

چشم های بسته، بازترند
و پلک، پرده ای ست
که منظره را عمیق تر می کند
بگذار رودخانه از تو بگذرد
و سنگ هاش در خستگی ات ته نشین شوند
بگذار بخشی زنده از مرگ باشی
و ریشه ها به اعماقت اعتماد کنند
جنگل،
تنها یک درخت است
که در هزاران شکل

از خاک گریخته است


گروس عبدالملکیان

لئوناردو آلیشان

در گلوگاهِ من
درختِ سیبی هست
که از آن
مردی را
بر دار کرده‌اند.
اگر دهان می‌گشایم و روی می‌گردانی
 بگردان،
اما به قِدمَتِ عشق سوگند
که تباهیِ من از مِی و افیون نیست.
اوست که در گلوگاهم آویخته است و
می‌پوسد
 آرام آرام...



لئوناردو آلیشان (ترجمه احمد شاملو)

داستان پینوکیو

داستان پینوکیو را همه تان شنیده اید. ژپتو (ژوپیتر) عروسکی چوبی می سازد شبیه عروسک های خیمه شب بازی ولی فراموش می کند نخ های آن را نصب کند و این عروسک به نوعی صاحب "اختیار" می شود (پیکنو به زبان لاتین یعنی دم بریده).
وقتی ژپتوی پیر می خوابد پری مهربان به سراغ پینوکیو می آید و به او جان می دهد. (شب ، تاریکی و پری مهربان ماهیت مادینه روانی یا آنیمایی دارند و معنای کلمه آنیما نیز جان یا حیات است).
این گونه است که وقتی ژپتوی پیر از خواب برمی خیزد عروسک ناتمام خود را می بیند که از درو دیوار بالا می رود و کارگاه نجاری اش را به هم می ریزد. ژپتو پسرکی سر به راه می خواهد بنابراین برای پینوکیو کیف و کتاب و کفش و کلاه مدرسه می خرد و او را روانه مدرسه می کند اما در راه مدرسه روباه مکار و گربه نره در کمین کودکانند. (گربه نره نماد غریزه است و روباه نماد طمع می باشد و این دو از دیدگاه روانشناسی تحلیلی نماد سایه یا shadow هستند).
روباه و گربه بارها پینوکیو را فریب می دهند. یک بار با وسوسه سیرک، یک بار با وسوسه شهر بازی، یک بار با طمع جنگلی که در آن پول ها را می کارند و درخت پول سبز می شود و پینوکیو در این مسیر بارها هر چه دارد می بازد و به صفر می رسد:
 چه خوش آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
 بماند هیچش الا هوس قمار دیگر
نقطه اوج داستان هنگامی است که پینوکیو با مدد فرشته مهربان از فریب روباه و گربه رهایی می یابد و به خانه برمی گردد اما ژپتو (ژوپیتر/یهوه) را در خانه نمی یابد به ناچار برای یافتن گمشده اش به سفری دیگر رو می آورد: سفری دریایی ( دریا هم نماد پوزیدون است که سایه زئوس / ژوپیتر است و هم نماد ناخودآگاهی) و پینوکیو در این سفر "یونس وار" به شکم ماهی فرو می رود ( ماهی نماد دیونیزوس است و در عین حال شکم ماهی نماد ظلماتی است که خضر آب حیات در آن می یابد و سیری انفسی پس از سیر آفاقی را نشان می دهد) و این بار پینوکیو با پدر به خانه برمی گردد و از خلقت خود فراتر می رود و "انسان" می شود!
"کارلا کلودی" نویسنده ایتالیایی در داستان پینوکیو تمام مراحل سفر قهرمانی و آرکه تایپ های یونگی را به کار می گیرد تا در پس داستانی به ظاهر کودکانه و جذاب درس زندگی برونی و درونی را "سینه به سینه" انتقال دهد.
 

دکتر محمدرضا سرگلزایی

دلم گرفته پدر!

فروغ فرخزاد

دلم گرفته پدر!
برایم بهار بفرست…
زشهر کودکی ام یادگار بفرست
دلم گرفته مادر!روزگار با من نیست…
دعای خیر وصدای دوتار بفرست
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار
برای کودک خود "قرار " بفرست
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را…
کمی ستاره دنباله دار بفرست
به اعتبار گذشته دو خوشه لبخند
در این زمانه بی اعتبار بفرست
تمام روز وشب من پر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهار بفرست…

مهربان باش ..

مهربان باش ..

اما از آدم های پرتوقع فاصله بگیر ..

مقیاست را به هم می زنند ..

حرمت مهرت را می شکنند ..

 آنان حافظه ضعیفی دارند ..

خوبی ها را زود فراموش می کنند!

دلتنگی من!!!

گاهی شعر سراغم را میگیرد؛
 گاهی...
 هوای تو!
 فرقی نمیکند....
 هردو
خ تم میشوند به
 دلتنگی من!!!

آدم و حوا


تو که باشی ، من روی ابرام
عاشق آدم و حوام
توکه باشی ، دنیا بهشته
بی تو بودن خیلی زشته
آهای جادوی خلقت
ساخته روح خداوند
تو رو داشتن رو عشق
این اصل سرنوشت
کنار توبودن عین بهشت
این احساس و عشق
سیب و بکن من میخورم عشقم
تو نباشی من نمیخوام بهشتم


کامبیز رستگار

یک آغوش گـــــرم


عــاشقــانه هــایی که برایت مینویسم
مثل آن چــای هایی هستند کــه خــورده نمی‌ شونـد
یــخ می کنند و بــاید دور ریخت!
فنجانت را بده دوبـــاره پر کنم
من زیاد اهل چای نیستم
"مرا به یک آغوش گـــــرم میهمان کن"

من تنها و قطره های بارون

شبی بی ماه و ستاره
آسمون زیر حجوم ابرهای تیره
من تنها و قطره های بارون
گریه کردیم مثل شرشر ناودون
من حیرون و هق هق بارون
هر دوباریدیم تو خیابون
تو نبودی گریه هامو ببینی
حال زار شبهامو ببینی
اشکمو قطره های بارون
سیل شدن تو کوچه و خیابون
من عاشق ، ابرهای گریون
چه تلخه غم هردوتامون
خیس خیس زیر بارون
فریاد میزدم من پریشون
بارون به شونه هام دست میزد
دل به خاطرات تو سر میزد
تو نبودی و من داغون
قدم زدم زیر بارون