دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

مخمصه

مک کالی : هیچوقت وارد رابطه ای نشو که وقتی توی مخمصه قرار گرفتی نتونی ظرف 30 ثانیه بی خیالش بشی و فرار کنی.

دیالوگ رابرت دنیرو در مخمصه (سال1995) اثر مایکل مان

Donnie Brasco

ـنجامین روگیــِرو (Al Pacino) : بنظرم اونایی که خودکشی میکنن آدمایه ضعیفی نیستن ، فقط از بین دو تا جهنم ؛ جهنم اونوری رو انتخاب کردن !!!


نام فیلم : Donnie Brasco

قول دادم

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم

از غم‌انگیزی این عشق شکایت نکنم

من به دنبال تو با عقربه‌ها می‌چرخم

عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم

عشق یعنی که تو از آن کسی باشی من

عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم!

چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی

بشود دور و برت باشم جرات نکنم

عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد

بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم!

بی تو باران بزند خیس‌ترین رهگذرم

تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم

بی تو با خاطره‌ات هم سر دعوا دارم

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم!
.
.
علیرضا آذر

زندگی جای دیگریست

برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،
برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !

زندگی جای دیگریست _ میلان کوندرا

ساعت طلا

روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پیدا کند جایزه میگیرد. به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پیدا نشد.همینکه کودکان ناامید از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی دیگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید:چراکه نه؟ کودک مصممی به نظر میرسید. پس کودک به تنهایی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر ازو پرسید چگونه موفق شدی درحالی که بقیه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زیادی نکردم، روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا یافتم...

"ذهن وقتی در آرامش است ، بهتر از ذهن پرمشغله ، کار میکند. هرروز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد تا ببینید چطور باید زندگی خود را آنگونه که می خواهید سروسامان دهید."

برای خودت دعا کن که آرام باشی

برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی….
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد
ایمان داشته باش که قشنگترین عشق,
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار….
و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا،
خنده دار است….

یک ظهر غریب ...

در پس پرده یک ظهر غریب ...
من و یک خواب عجیب …!!
رازها در پس این خواب نهان است ... نهان ...

من کویری بودم!
خالی از شور و نشاط
خالی از نغمه مرغان خوش آواز بهار ...

و فقط من بودم، نالهء مبهم باد ...
خار هم، از دل دیوانه من می رویید!

آسمانم خالی
و در این پهنه ندیدم ابری!!

پس خودم باریدم …
آنقدر باریدم ...
تا کویرم گل داد
گلی از عشق درونش رویید ...

پس تو هم باران باش
به کویر دل خود سخت ببار
و برون کن زدلت
نفرت و بیزاری را
و فقط عشق بورز
به خودت و همه انسانها ...

نظرم را عوض کنم

وقتی نمی شود پدرم را عوض کنم
باید عقیده ی پسرم را عوض کنم

وقتی حساب می برد از هر که غیر من
باید که نحوه ی تشرم را عوض کنم

دیروز توی کوچه زنم پشت رل نشست
امروز میروم سپرم را عوض کنم!

زیر فشار جامعه زاییده گاو مان
باید که جنس گاو نرم را عوض کنم!

حس میشود تفاوت طیاره با قطار
وقتی وسیله ی سفرم را عوض کنم!

"وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند"
دیوانه ام کمک فنرم را عوض کنم؟!

میریزد از شکاف هر انگشت من هنر
باید که منبع هنرم را عوض کنم

تقصیر گاو نیست که زاییده گاومان
امروز میروم که خرم را عوض کنم!!!

مرگا به من که با فنر اره برقی اش
یک میخ دسته ی تبرم را عوض کنم

باید لباس سبز خودم را درآورم
تا خلق و خوی فتنه گرم را عوض کنم

کاندید کوچه پشتی مان شام میدهد
وقتش رسیده که نظرم را عوض کنم...

رحمانی  نکو