همه یکى رو دارن که توو خوشحالى یادش میفتن.
تووو بى حالى یادش میفتن
تووو تنهایى یادش میفتن
وقتی دل بى صاحبشون میگیره یادش میفتن، وقتى از یه کوچه رد میشن، یادش میفتن
توو یه ماه مخصوص، یادش میفتن.
همه یکى رو دارن که یه زمانی توو گوشیاشون، عشقم، عزیزم، خانومم، آقامون، مهربونم، دنیام ، عمرم ثبتش کرده بودن.
همه یکى رو دارن که آرزو میکن حتى شده واسه یه بار دیگه،یه روزى، یه شبى،یه جایى ، یه جورى اتفایى ببیننش،اتفاقی از کنارش رد شن. اتفاقى چشمشون توو چشم هم بیفته.
اتفاقى بگن: ببخشید شما!؟
همه یکى رو دارن که باعث بی خوابیاى شبونشونه.
باعث نسخه های پر از قرص اعصاب، پر از قرص خواب، پر از قرص حرص، پر از درد، پر از آه.
همه یکى رو دارن که هیچ وقت نمیاد.
که دیگه هیچ وقت تو رو نمیخواد.
حالا، اون یکی...یا تویی یا منم یا اونه.
حسین سلیمانی
دلتنگم...
درشهر قدم میزنم
مردم را تماشا میکنم
خودم را دلداری میدهم
حواسم را به هرسمت پرت میکنم
بازهم کنار تو پیدایش میکنم
دلتنگم...
و این حس رافقط بتو دارم.
فرهاد فرهادی
هوای زمین آلوده شده
نظرت چیست به مریخ سفر کنیم؟
من مشتری تو باشم
تو ماه من
علی سلطانی
من می روم...
و کلید این خانه ی دلگیر را،
زیر هیچ گلدانی نخواهم گذاشت!
دلتنگ که شدی،
آمدی نبودم،
نگرد!
باران،
هرگز شبیه آنچه بود،
به آسمان بر نمی گردد...
معصومه صابر
دلتنگى مخاطب خاص و عام داره.
زمستون و تابستون داره.
اصلى و فرعى داره.
زیاد و کم داره.
فقط
خواب نداره!
لامصب این دلتنگى، بدجورم خواب نداره.
حسین سلیمانى
تابستان که رفتی ،
داغ بودم ؛ نفهمیدم...!
حالا که زمستان آمده
تازه می فهمم
چقدر سوز دارد
نداشتنت...!
مینا آقازاده
اگر زمان به عقب برگردد...
از هشتسالگی به کلاس زبان انگلیسی میروم
اجازه نمیدهم رنگ کفشهایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمیخورم
و دوباره عاشق تو میشوم...
در اردوهای مدرسه بیشتر میخندم
زنگ ورزش را جدی میگیرم
بیخیال مدیر و ناظم، ابروهایم را تمیز میکنم
و دوباره عاشق تو میشوم...
بیشتر پیادهروی میکنم
یوگا تمرین میکنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر میخوانم
و دوباره عاشق تو میشوم...
گران و مرغوب اما اندک خرید میکنم
از کافه رفتن کم میکنم و میگذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال میکنم
و دوباره عاشق تو میشوم...
حساب پسانداز باز میکنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم...
سارا کنعانی
سی سالگی به بعد
که عاشق شوی
دیگر اسمش را نمینویسی
کف دستت
ودورش قلب بکشی
یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسی ات
وهی نگاهش کنی
سی سالگی به بعد که عاشق شوی
یک عصرجمعه زمستانی
یک لیوان چای میریزی
می نشینی پشت پنجره
و تمام شهر را
در بارانی که نمیبارد
با خیالش قدم میزنی!
روشنک شولی