دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

بوسید

شعرش که جوشان شد ورق خودکار را بوسید
بعد از تو لب هایش لب سیگار را بوسید
دستت به دیوار اتاقش خورده بود و مرد

دیوانه وار ،هرشب در و دیوار را بوسید


مهتاب همپایی

دوست دارم

فکر و خیال دیدنت را دوست دارم
در خواب هم بوسیدنت را دوست دارم
وقتی صدایت میکنم ،جانم بگو ،جان
این جان به جان بخشیدنت را دوست دارم
تو ابر بارانیه دور از تشنه هستی
لب تشنه ام، باریدنت را دوست دارم
ماهم ولی تاریک و سرد و بی فروغم
خورشید جان، تابیدنت را دوست دارم
اصلا هلو از دست چیدن میگریزد
سنت شکستم ،چیدنت را دوست دارم
بین لب و نی عشق پاکی درمیان است
لب غنچه کن نوشیدنت را دوست دارم
دیشب به خوابم آمدی و ،خواب بودی

اینجا کسی خوابیدنت را دوست دارد


مهتاب همپایی

دنیا مثل مادرت نیست

دنیا مثل مادرت نیست
که ظهر سرش داد بزنى
و شب برای شام صدات کنه
دنیا ولت میکنه تا از گشنگى بمیرى!

بدون هیچ دلیلی

راستش اینه که آدم هیچ وقت نمیدونه چی میخواد، آدم فکرمی کنه یه جورآدم مشخص رو می خواد..وبعد یکی رومیبینه که هیچی ازچیزهایی که می خواسته رونداره وبدون هیچ دلیلی عاشقش میشه!

کرگدن

میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت می کند
میگویند عشق دل آدم را نازک می کند
میگویند درد آدم را پیر می کند
آدمها خیلی چیزها می گویند
و من امروز
کرگدن دل نازکی هستم, که پیر شده است!

تنهایی

از کسانی که تنهایی تان را میگیرند
اما همراه تان نمیشوند دوری کنید.

نیچه

حالت تهوع...!

عشق… عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می‌ماند و باعث سوءهاضمه می‌شود. درست مثل حالت تهوع...!


 اوریانا فالاچی

عشق مانند باد است

عشق مانند باد است،
نمی دانیم از کدام سمت می آید...

اونوره دو بالزاک