دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

نماز

عشق,
آن است که اگر تو در سفر باشی,
من نماز را,
شکسته بخوانم...!

دقایق زندگی

گاهی لحظه های سکوت
پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند.


دو راه بیشتر ندارد

نهایتا دل,
به جایی می رسد,
که دو راه بیشتر ندارد:
یا باید خون شود
یا
سنگ!

به جهنم که نیستی!


به جهنم که نیستی!
مگر مغولها یک قرنِ تمام حمله نکردند؟
مگر نگذشت؟
نبودنِ تو هم, میگذرد...!

قالیچه می‌بافی...

پشت شعرهایم
قالیچه می‌بافی...
دست‌هایت را
رج به رج
روی واژه‌هایم بکش
این شعر
دست‌بافت توست!

آرش امینی


شباهنگام..!

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
من از یادت نمی کاهم...
تو را من چشم در راهم
     شباهنگام..!


نیما یوشیج

ویران


آنکه ویران شده از یار مرا
             میفهمد،،،

آنکه تنها شده  بسیار مرا
             میفهمد،،،

چه بگویم که چنان از او فرو
             ریخته ام…!

که فقط  ریزش آوار مرا
              میفهمد

به ذهنمم نمی رسی...!

آنقدر در دلم هستی
که حتی
به ذهنمم نمی رسی...!

جمال ثریا

سکوت...!

بین مرگ و زندگی جائیست,
که من سالهاست به آن پناه برده ام!
سکوت...!

هدیه

ما میتوانیم خیلی چیزها به آدمهای اطرافمون هدیه کنیم.
مثل عشق, لذت و محبت...!
اما لیاقت داشتن اینها رو,
ما نمیتونیم بهشون بدیم...!