دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

کاملا اتفاقی

کجای شهر
قدم میزنی؟
میخواهم
کاملا اتفاقی
از آنجا رد شوم ...

چند قدم مانده بود تا ،

چ کسی مسئول رسیدگی ب خواب هاست ؟؟؟

فقط ..
چند قدم مانده بود تا ،
                              ببوسمش ‌ . .

پایداری می‌کنم


برف نگران‌ام نمی‌کند
حصار یخ رنج‌ام نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق..
که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آن‌که دوستت بدارم
.

نزار قبانی

خیال گرم

هوای فاصله سرد است ...
من از کلاف دلم
برایت
خیال گرم میبافم

اتفاقی از کنار من رد شدی

امروز
لباسی که دوست داشتی میپوشم
همان عطری که دوست داشتی میزنم
و چترم را برمیدارم
خدا را چه دیدی
شاید امروز
باران بارید
و تو
اتفاقی
از کنار من رد شدی

 فریده خانی

نتوان کشید باری...

غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...


هوشنگ ابتهاج

در خیالم بودی...!

پلیس ها
تمام جیب هایم را
گشتند...

کیفم را
ماشینم را
اما دلیلی برای

 مستی ام
پیدا نکردند...

تو
در خیالم بودی...!

امروز جهان تعطیل است

امروز جهان تعطیل است
تو اما فکر می کنی
این یک پنجشبنه معمولی است
و تمام مردم دنیا با تو هم عقیده اند !
حق با شماست
اتفاق مهمی نیفتاده است
من برای تو دلتنگم
همین .

درختم دلشوره دارد

چرا آدم مجبور است  مدام بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کند؟ چرا ناچار است مدام تصمیم بگیرد و بر سر این تصمیم ها با خودش جدال داشته باشد؟ بخش هایی از وجودش را به نفع بخش های  دیگری سر ببرد و قربانی کند و سال ها بعد بفهمد تصمیمش اشتباه بوده ، اثرات تصمیمش مثل ترکش های خمپاره به گوشه های زندگی خودش  و بقیه خورده و زندگی خودش و بقیه را به گند کشیده . هر تصمیم اشتباهی مثل زنجیر ، اشتباهات بعدی را به دنبال داشته  است؟ سال ها بعد وقتی بر می گردد و پشت سرش را نگاه می کند ، این زنجیر می پیچد دور حلقش و راه نفسش را تنگ می کند...بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد، نه می شود نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد...




دلی که بی تو گرفته...!؟

کدام را بنویسم ، کدام را بسپارم
دلی که از تو گرفته...دلی که بی تو گرفته...!؟

اصغر معاذی