دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

عشق خطر دارد


اگر
دوست منی
کمکم کن
تا از پیشت بروم .
اگر یار منی
کمکم کن
تا از تو شفا یابم .
اگر
می دانستم که عشق خطر دارد
دل نمی دادم .
اگر
می دانستم که دریا عمیق است
دل نمی زدم .
و اگر پایان را می دانستم
آغاز نمی کردم ...

عاشق شده ام

از عقل و شعور و درک فارغ شده ام
یک حادثه ای شبیه هق هق شده ام
نزدیک بیا و گوش کن قلبم را
بین خودمان بماند عاشق شده ام

ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ...

ﺗﻮ ﻣﺠﺎزات ﻣﯽ ﮐﻨﯽ مرا
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ...
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ...
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﻫﻤﯿﻦ
ﺍﻧﺒﻮﻩ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﻫﺎﺳﺖ

ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ...ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ نمى ﺧﻮﺍﻧﺪ ..


هیتلر
موسلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند !
کدام مرد عاقلی
بجای بافتن موی معشوقه اش
عمرش را صرف جنگ میکند ..
ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼى ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎى ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛
ﺍﻳﻨﺠﺎ :
ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ نمى ﺧﻮﺍﻧﺪ ..

زن های عاشق نمی میرند


زن های عاشق نمی میرند
سرگردان می شوند
درون زمان
اتاق
خانه
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمان شان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
و قلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد



"وداد بنموسی"

به عاقبت بهشت بدبینم

به عاقبت بهشت بدبینم
جایی که قرار نیست عاشق باشی
و هرکس مقدراست خودش نباشد
این جهنم است
جایی که اندامی نباشد
جایی که مردانی بازوی مقدس ندارند
جایی که تورا در آغوش نمی گیرند
مرا به جهنم ببرید
گرمایش تب عشق می آورد
شاید عاشق شکنجه گر خود شدم


جمانة حداد

چهارچوب

دشت
پاییز
کلبه ای چوبی
ودودی که از دودکشش بالا می رود
کاش با تو
درچهارچوب همین تابلو
آشنا شده بودم

ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮐُﺸﻨﺪﻩ

ﻋﺸﻖ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ!

ﮔﺎﻫﯽ ﭘُﺮ ﺷﺘﺎﺏ
ﻣﺜﻞ ِ ﮔﻠﻮﻟﻪﺍﯼ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ،

ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﺜﻞ ِ ﻧﺸﺖ ِ ﮔﺎﺯ ﺩﺭ ﺷﺒﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ!

ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻋﺸﻖ؛
ﺍﺗﻔﺎﻕ  ﮐُﺸﻨﺪﻩﺍﯼﺳﺖ. .


رضا کاظمی

من باز هم دیر کرد ه ام....

گاهی زود میرسم
مثل وقتی که بدنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال
من همیشه برای شادیها دیر میرسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود
و آنوقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است
 
من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مُردن
و بسیار دیر است برای عاشق شدن
من باز هم دیر کرد ه ام....

غمگین ترین شعر جهان

تو بر نمی گردی...
وَ این غمگین ترین شعر جهان است!
که ترجمه نمی شود ؛

یعنی تو را
به هیچ زبانی
 نمی توان برگرداند؟!

مینا آقازاده