دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

ازدحام

همین تو یک نفر !

چه ازدحامی به پا کرده ای

در من


قتل عامم کن...!

به اشتیاق تو جمعیتی‌ست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن...!

قرص

هیچ وقت
قرص هایی که
حال آدم را خوب می کنند،
 جای خوب هایی که
دل آدم را قرص می کنند
نمی گیرند!

کمتر عذاب می‌کشیدم

گاهی به نظرم می‌رسد اگر کَر بودم،
کمتر عذاب می‌کشیدم،
تا حالا که لالم...!

اندکی استراحت کنم...!

دوست دارم گهگاهی سرم را بردارم و به جای آن چناری بکارم
تا زیر سایه اش,
اندکی استراحت کنم...!

محتاج تریم؟!

چرا ما آدمها همیشه به محبت کسی که بیشتر از همه ما را نادیده گرفته،
محتاج تریم؟!

مسیح نیستم!

مسیح نیستم!
اما تنها که می شوم
خاطرهای زیادی را
زنده می کنم...!

از دست داده ام!


داستان غم انگیزی ست
که هر کسی چیزی را
در زندگی از دست داده است
اما داستان من غم انگیز ترست
تو را نداشته ام
و از دست داده ام!

آریا معصومی


بخار

بخار چای داغ
هر روز
یادت را تکرار می کند،

از عشقی که می گفتی
بخاری بلند نشد ..


پویا علیان

دوست داشتی ترین پنهان دنیا

هیچ کس نخواهد فهمید
 در زندگی هر آدمی یک نفر هست
که دوست داشتی ترین پنهان دنیاست