دیالوگ

کامبیز رستگار

دیالوگ

کامبیز رستگار

مجنون شیدایم

من آن مجنون شیدایم
من آن پنهان پیدایم
من عاشق پیشه ای سرگشته چون امواج دریایم
که چون ساحل مرا پس میزنی و باز می آیم
مرا پس میزنی و باز می آیم
چنان مستم چنان مستم
که راه عقل را بستم
که همچون سایه هرجا میروی هستم
که باید آبرویم را گذارم در کف دستم
که شاید در دل تنگت دهی جایم
تو آن دوری که همراهی
تو هم در گاه و بیگاهی
تو هم خورشید و هم ماهی
تو هم خورشید و هم ماهی
نشانی از تو برجا مانده هرجا میرسد پایم

The Fortune Cookie

هری ( جک لمون ): ازدواج چیزِ جالبیه؛ مث ارتش می مونه؛ با وجودی که همه ناراضی ان ولی بازم داوطلب داره!

شما را تر کند

کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران -که می بارد- شما را تر کند



(جلیل صفربیگی)

برکه ی کاشی

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

اندوه بزرگیست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم

اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی

ای باد سبکسار مرا بگذر و بگذار

هشدار که آرامش ما را نخراشی


علیرضا بدیع

بی رحمانه ترین اتفاق

چشمانم را باز میکنم و او نیست ، این بی رحمانه ترین اتفاق هر روز است !!!!!

قاطی کرده ام

از در بالا رفتم
پله ها را باز کردم
لباس خوابم را خواندم و
دکمه های دعایم را بستم
ملافه را خاموش کردم و
چراغ خواب را روی سرم کشیدم
آخ ... از دیشب که مرا بوسید،همه چیز
را قاطی کرده ام
...
"رومن لنسکی"

Knight And Day

جون: «یه روزی، وقتی آخرین قطعه ماشینو درست کردم، می‏پرم توش و روشنش می‏کنم و تختِ گاز میرم تا برسم به آمریکای جنوبی.»
روی: «آره، "یه روزی"، این کلمهٔ خطرناکیه.»
جون: «خطرناک؟»
روی: «چون این دقیقاً یه کلمهٔ رمزه برای "هیچوقت".»

پرنده ها

تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند

جدی جدی پرنده ها افتادند !...


رضا بروسان

باغچه تنهایی

فریب خورده ام٬
ازهمه روزهاییکه تورا؛
وعده امدن میدادند...
حالا خودم به درک!!!
دلم را
کجای باغچه تنهایی

چال کنم؟؟؟



امید.ب

سنگم

سنگم
آرام آرام می نویسم و خود را می تراشم
تا به شکل مجسمه ای در آیم
که تو بودایش کرده ی

از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ

شمس لنگرودی