دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

به پایِ هم پیر نشدیم

به پایِ هم پیر نشدیم ٬
تو هنوز مثلِ روزِ رفتن‌ات و من ...
حالا دیگر میتوانی
دخترم باشی ...!


کامران رسول زاده

عشق دیگر دور می ایستد ...

آدم ها یک بار عمیقا عاشق
می شوند!!!
چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛
اما بعد از همان یک بار،
ترس ها آنقدر عمیق می شوند
که عشق دیگر دور می ایستد ...

" آلبر کامو "

از خواب خسته ام .

از خواب خسته ام .

به چیزی بیشتر از خواب
 نیاز دارم ;
چیزی شبیه بیهوشی ، برای زمان طولانی .
شاید هم از بیداری خسته ام ;
از این که بخوابم و
تهش بیداری بآشد ..
کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و
بعد
    بیدار شد .

                                نشد هم .. نشد .

عریانم

رخت عاشقی ات را
به کدامین
آویز آویخته ای ؟ ؟
مدتهاست
که من
اینجا
در آستانه عبور تو
عریانم

قتل غیر عمد ...!

امروز
کسی که عطر تو را زده بود
در خیابان
از کنارم رد شد ..

و
این یعنی
قتل
غیر
عمد ...!

غم انگیز

چه زمستان
غم انگیز
بدی
خواهد شد ...
ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد ...!

جمجمه‌ام

سال‌هاست
تلفنی در جمجمه‌ام زنگ می‌زند
و من
نمی‌توانم گوشی را بردارم
سال‌هاست شب و روز ندارم
اما بدبخت‌تر از من هم هست
او
همان کسی‌ست که به من زنگ می‌زند!
 رسول یونان

تو در بند رضای دگران

من گرفتارُ
تو در بند رضای دگران

من ز درد تو هلاکو
تو دوای دگران


هلالی جغتایی

بلاتکلیف

نگاهم رو به روی تو بلاتکلیف می ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

حمید رضا برقعی

ﺗﺎ ﭼﻪ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ

دوستت دارم
ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﻣﺜﻞ ‏« ﺷﺎﯾﺪ ‏»

ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﻣﺜﻞ ‏« ﺁﺭﯼ‏»
ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﺜﻞ ‏ ‏« ﺗﺎ ﭼﻪ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ‏»