دیالوگ

کامبیز رستگار

دیالوگ

کامبیز رستگار

خدای«گرگها»

نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،
نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟
گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ ام نان بخرم،می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ ای؟
گفت:سپرده‌ ام،اما او خدای«گرگها»هم هست!

عقاید

هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چون ممکن است عقایدم اشتباه باشند.

برتراند راسل

هیاهوی سکوت

تو رو دیدم و از چشمات آبستن شدم
باردار شدم از عشقت ، از خود بی خود شدم
نجوای عشقت در هزار توی ذهنم
لگد میزند بر خاطراتم
پی تو میگردم ، در هیاهوی سکوتم
تو چه کردی با من اجاق کورم
هرزگی شعرهایم را ببخش
گاهی باید دست اتفاقات را گرفت که نیافتد
تو نیستی و من بی آبرو شدم با شعرهایم
دیگه از حوا انتظار سیب ندارم

ساحل خسته

این ساحل خسته را تو پیدا کردی

این موج نشسته را تو بر پا کردی

من خاموش و خسته خفته بودم ای عشق

مرداب دل مرا تو دریا کردی

لحن بم مردانه

انچنان بغض به اغوش دلم ریخته ای
شعر هم بردل من مونس و همدم نشود

انقدر این دل من عاصی و سرکش شده است
شک ندارم که دگر اهلی و ادم نشود

روزو شب پرسشم این است خدایا چه کنم
اگرم فرصت دیدار فراهم نشود ؟

خون دل میخورم و هیچ نفهمی به سرم
جز تو و خاطر تو هیچ مجسم نشود

یک دعا میکنمت از ته دل در همه عمر
خاطرت ای گل من در هم و برهم نشود

باز باید به دعا دست برارم که دلی
((گیرلحن بم مردانه محکم نشود))

زهرااسماعیلی

وقتی بزرگ شدم،

وقتی بزرگ شدم،
میخواهم هرکسی باشم
به جز یک پدر بد اخلاق،
یک راننده اتوبوس بی حوصله،
یک آدم عصبانی،
یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد،
و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد،
مثل اینکه دیگر آدمی نمانده...
پس بهتر است فعلاً بزرگ نشوم،
تا ببینم بعد چه می شود!


"شل سیلور استاین"

نفسم تنگ شود

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش ‌رویایی تو هی کم و کم رنگ شود

ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود

ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود

نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود

نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود

تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود

وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود

سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام ..مایه ی نیرنگ شود

لابه لای تنهاییِ

با هر ذره از نبودنت
آنقدر در زیر و بم این خانه گشته ام
که روزی
باستانشناسان
ویرانه های رقصی را
از لابه لای تنهاییِ آجرهایش بیرون خواهند کشید

جیر جیرکها

جیر جیرکها

یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم بی شک
چیزی بجز دوستت دارم نمی گویند.

دیوانه که نیستند
کدام حرف را میشود
 
تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد؟!

بدنیااومدم تا عاشقت باشم...

تم آوای کلیسا
وهم نجواهای بودا
ورد معبدای هندو
جرات انکارخدا؛
خط مبهم کتیبه
باغهای سبزبابل
طاقهای تخت جمشید
ناله های ویولنسل؛
فکرفلسفه فریبی
هنروتاریخ وعرفان
بازی تولدومرگ
احتمال صفرامکان...
بدنیااومدم تاعاشقت باشم...
مکس کن آوای تاریخ
قدرت وثروت وشهرت
امپراطوری تزویر
محنت ولعنت ووحشت؛
من جهانبینی ندارم
من الفبای جدیدم
من فقط عشق فقط تو
من به آرامش رسیدم؛
قرنهامیان ومیرن
یک چرابدون پاسخ
منوتوهزارسال بعد
عشق،زندگی،تناسخ...
بدنیااومدم تا عاشقت باشم...