یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که با خودمان نیستیم...
"پابلو نرودا"
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است
این روزها
اینگونهام :
فرهاد وارهای که تیشهی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو که نجنگید
اما ...، شکست خورد
نصرت رحمانی
خوب ، گاهی آدم می خواند ، رمانی نیمه تمام دارد ، می رود خانه چای دم می کند ، سیگاری زیر لب می گذارد ، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند. خوب ، بدک نیست. برای خودش عالمی دارد. اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد. آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آنهمه اخت پیدا بشود ؟ خواهید گفت ، پیدا می شوند. بله ، می دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آنقدر با هم اخت بودیم که اگر یکی نمی آمد ، سروقت به پاتوقمان نمی رسید دلشوره میگرفتیم. خوب ، معلوم است، یکی زن می گیرد ، یکی سفر می رود ، یکی می رود مذهبی می شود ، یکی هم غیبش می زند ، خودکشی می کند ، دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می بینی ، متوجه می شوی که آدم ها بیشترشان، نمی توانند تا آخر خط تاب بیاورند."
هوشنگ گلشیری، کتاب ِ بره گم شده راعی،
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل
که مفت بخشیدم!
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بجامش کرد!
فروغ فرخزاد
من
زخم های بی نظیری به تن دارم
اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترین شان
عزیز ترینشان...
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچکدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند...
تو
بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر...
"رویا شاه حسین زاده"
آره می دونم!
روانشناسم درباره تو بهم اخطار داده بود،
اما تو انقدر خوشگل بودی که...
یه روانشناس دیگه برای خودم پیدا کردم !
منهتن-وودی آلن