شبی که بارون شدیدی می بارید،
"پرویز شاپور" از "احمد شاملو"پرسید : چرا اینقدر عجله داری؟!
شاملو گفت: می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت: من می رسونمت .
شاملو پرسید: مگه ماشین داری؟
شاپور ﮔﻔﺖ:نه، اما چتر دارم!
بهم گفت: ما اینجا رو سنگ قبرها سن افراد رو نمینویسیم، ما مدت زمانی رو که عاشق یکی بودن رو روی سنگ قبرشون حک میکنیم!