دیالوگ

کامبیز رستگار

دیالوگ

کامبیز رستگار

فیل سفید



در حکایتی از گذشته ، پادشاه یک کشور به پادشاه یک کشور دیگر یک فیل سفید هدیه می دهد، کسی که هدیه را می پذیرد ، هزینه ی زیادی برای نگهداری و خوراک این فیل سفید متقبل می شود ، بی آنکه بهره ای از آن فیل ببرد !
این داستان ادامه می یابد و نسل های مختلف بدون آن که بدانند این فیل سفید به چه درد می خورد هزینه ی بسیاری برای نگهداری از آن متحمل می شوند و دلشان نمی آیذ که او را را کنار بگذارند یا رها کنند! می گفتند:
"حیف است تا کنون هزینه زیادی برای نگهداری از او صرف شده است و نباید آن را رها کرد!".

فیل سفید در مدیریت استعاره از موضوعیست که هزینه زیادی برای آن شده است و هیچ خاصیت مفیدی ندارد! و از آن جهت کنار گذاشته نمی شود که برای آن هزینه شده است.

در نظر بگیرید کسی وارد دانشگاه شود و متوجه شود که استعدادی در رشته انتخابی خود ندارد ، آن را رها نمی کند چرا که برای قبولی در آن رشته ، هزینه و زمان زیادی صرف کرده است ، حتی اگر بداند که در آینده نیز آن رشته منتفع نخواهد شد!
آن رشته دانشگاهی و آن مدرک را می توان فیل سفیدآن فرد نامید !

در زندگی همه ی ما ، فیلهای سفید زیادی وجود دارند که بدون آن که خاصیت و یا تاثیری در زندگی ما داشته باشند ، برای آنها هزینه می کنیم!

چه خوب است که همین امروز فیلهای سفید زندگیمان ان را رها کنیم .

داستان باور پیر و پاتالهای هاروارد



یک آزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :

80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند . یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرک پخته میشد . خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش کردند :

تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهرک بردند ، بعد از گذشت 5 الی 6 ماه کم کم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد ، چین و چروکهای دست و صورت از بین رفت ...

علت چه بود ؟

خیلی ساده است . آنها چون مطابق با 40 سال پیش زندگی کردند ، باور کرده بودند 40 سال جوانتر شده اند .

انسانها همان گونه که باور داشته باشند می توانند بیندیشند . باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکن

سکوت

شاید تو......
سکوت میان کلامم باشی!!
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس میکنم..

شاید تو......
هیاهوی قلبم باشی!!
شنیده نمیشوی
اما من تو را نفس میکشم..

تو را یواشکی دوست دارم ...

من هنوز گاهی
یواشکی خواب تو را می بینم ...
یواشکی نگاهت می کنم ..
صدایت می کنم ...
بین خودمان باشد ؛
اما من هنوز
تو را یواشکی دوست دارم ...

 ناظم حکمت

دیوانه

دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که

قرار نیست بفهمد دوستش دارد


مهدیه لطیفی

تسلیم نخواهم شد !


زندگی می کنم ...
برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند ...
من فرصتی برای بودن دارم،
پس ساکت نمی نشینم ....!!!
می گذارم همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها، شاهکار زندگی خود هستم ؛
کافی ست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم ...!!!
چون رویاهایم آنجاست ،
و من فقط ؛ یک بار فرصت زندگی کردن را دارم ..

سخن بگو!

مرهم زخم هایم لبان تو ست
بوسه نمی خواهم،
سخن بگو!




احمد شاملو

ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ...

ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﻣُﺮﺩ
- ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ -
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻧﺠﯿﺮﺩﺍﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﯿﻘﻪﺍﺵ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻣﯽﺷﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪ ...
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ
ﺳﺎﻋﺖ ﺳﺎﺯ ﻋﮑﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪﯼ ﭘﺸﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺨﻔﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
- دخترى ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﻧﺒﻮﺩ -!
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ...

ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ

ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ !..
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ
ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ !..
ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ , ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ !..
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺑﺖ ﺣﮑﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ !.. ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻨﺪ !..
ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ 480 ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ،ﻗﺎﺿﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ !..
ﺭﻭﺯﻩ، ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﺎ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﻘﺮﺍست

قضاوت کردن دیگران

دکتر شریعتی :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . » «پناه»
میبرم «به خدا»، از عـیبی که،
«امروز» در خود می بینم،

و
«دیروز»
«دیگران را» به خاطر،
«هـمان عیـب» ملامت کرده ام.

محتاط باشیم، در «سرزنش» و «قضاوت کردن دیگران». وقتی
نه از «دیروز او» خبر داریم و نه از "فردای خودمان"