دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار
دیالوگ

دیالوگ

کامبیز رستگار

لال

گـاهــــی لال مـــی شود آدم

حـرف دارد

ولـــی کلمه نـدارد …

صبح شهریور


بیدار می شوی
به خودت صبح بخیر می گویی
برای خودت چای می ریزی
تکیه می دهی به خودت
و فکر می کنی
دلت برای چه کسی باید تنگ می شده است؟
و فکر می کنی
چرا هیچ کس
آنقدر ها که باید خوب نبود
که بی او
این صبح شهریور
از گلویت پایین نرود.


"رویا شاه حسین زاده "

بیداری

ترسم از این است که

یک شب بخواهی به خوابم بیایی

و من همچنان به به یادت

بیدار نشسته باشم



علی صالحی

نوازنده

این روزها
 نوازنده ی خوبی شده ام ....!
دلم "شور"میزند
چشمانم "تار"...!!!!!

مهتابی آفتابی

از مهتابی خانه من
تا آفتابی خانه تو
یک دست فاصله ست.
دستت را
دراز کن
تا
مهتابی
آفتابی شود.

شهیار قنبری

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد

به آنهایی که عاشق شان نیستم، خیلی مدیونم
احساس آسودگی خاطر میکنم
وقتی میبینم کس دیگری، به آنها بیشتر نیاز دارد
شادم از اینکه
خوابشان را پریشان نمیکنم
آرامشی که با آنها احساس میکنم
آزادی یی که با آنها دارم
عشق، نه میتواند بدهد، نه بگیرد

ویسواوا شیمبورسکا

هیچکس نیستم!

می بینی چه شب ساکتی است؟
انگار هیچکس در دنیا نیست
یا شاید
من در دنیای هیچکس نیستم!


ایگور استراوینسکی

واللیل

یک جای قرآن را نمی فهمم

واللیل...

توصیف موی توست
یا چشمت !؟

تجربه واقعی آزادی

از دست دادن هر انسانی که دوستش میداشتم ،
آزار دهنده بود...
گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس، کسی را از دست نمیدهد!
زیرا هیچکس مالک کسی نیست...
این تجربه واقعی آزادی است:
داشتن مهمترین چیزهای عالم،
بی آنکه صاحبشان باشی..

برکه !

کاش می‌توانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
د‌لش دریا بود و
خانه‌اش برکه !

 رضا کاظمی