دیالوگ

کامبیز رستگار

دیالوگ

کامبیز رستگار

لابه لای تنهاییِ

با هر ذره از نبودنت
آنقدر در زیر و بم این خانه گشته ام
که روزی
باستانشناسان
ویرانه های رقصی را
از لابه لای تنهاییِ آجرهایش بیرون خواهند کشید

جیر جیرکها

جیر جیرکها

یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم بی شک
چیزی بجز دوستت دارم نمی گویند.

دیوانه که نیستند
کدام حرف را میشود
 
تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد؟!

بدنیااومدم تا عاشقت باشم...

تم آوای کلیسا
وهم نجواهای بودا
ورد معبدای هندو
جرات انکارخدا؛
خط مبهم کتیبه
باغهای سبزبابل
طاقهای تخت جمشید
ناله های ویولنسل؛
فکرفلسفه فریبی
هنروتاریخ وعرفان
بازی تولدومرگ
احتمال صفرامکان...
بدنیااومدم تاعاشقت باشم...
مکس کن آوای تاریخ
قدرت وثروت وشهرت
امپراطوری تزویر
محنت ولعنت ووحشت؛
من جهانبینی ندارم
من الفبای جدیدم
من فقط عشق فقط تو
من به آرامش رسیدم؛
قرنهامیان ومیرن
یک چرابدون پاسخ
منوتوهزارسال بعد
عشق،زندگی،تناسخ...
بدنیااومدم تا عاشقت باشم...

برای اینکه دوستم داشته باشی

برای اینکه دوستم داشته باشی،
هر کاری بگویی می کنم،
قیافه ام را عوض می کنم،
همان شکلی می شوم که تو می خواهی،
اخلاقم را عوض می کنم،
همان طوری می شوم که تو می خواهی،
حتی صدایم را عوض می کنم،
همان حرفهایی را می زنم که تو می خواهی،
اصلاً اسمم را هم عوض می کنم،
هر اسمی که می خواهی روی من بگذار!
خب حالا دوستم داری؟
نه، صبر کن!
لطفاً دوستم نداشته باش
چون حالا انقدر عوض شده ام که حتی
حال خودم هم از خودم به هم می خورد!

- شل سیلوراستاین

بی تو هم می شود

بی تو هم می شود زندگی کرد
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ ...
فقط
بی تو
نمی شود به خواب رفت!
 
"رضا کاظمی"

شازده کوچولو

شازده کوچولو پرسید:
با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو که بدست آورده بودیش
بعد غمگین شو...!!!

بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم میگذرد
توَهم مالکـ بودن...!!!


"آنتوان دوسنت اگزوپری"
"شازده کوچولو"

حاکمان

حاکمانی که نمی دانند شب مردمانشان چگونه به صبح میرسد دیگر چه فرقی میکند به شراب نشسته باشند یا به نیایش ایستاده باشند.


« کورش بزرگ »

با من بمان

با من بمان،کنار تو کاری کنم عزیز
از سیب خوردنِ پدرم اشتباه تر...!

حامد_عسکری

خستگی خدا

و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست

آن قدر که حس می کنی
پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها

گروس عبدالملکیان

کسی چه می داند

کسی چه می داند

که هر شب

چند نفر

در بسترهای جدا

یکدیگر را در آغوش گرفته

... و به خواب رفته اند