دیالوگ

کامبیز رستگار

دیالوگ

کامبیز رستگار

هیاهوی سکوت

تو رو دیدم و از چشمات آبستن شدم
باردار شدم از عشقت ، از خود بی خود شدم
نجوای عشقت در هزار توی ذهنم
لگد میزند بر خاطراتم
پی تو میگردم ، در هیاهوی سکوتم
تو چه کردی با من اجاق کورم
هرزگی شعرهایم را ببخش
گاهی باید دست اتفاقات را گرفت که نیافتد
تو نیستی و من بی آبرو شدم با شعرهایم
دیگه از حوا انتظار سیب ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد