انچنان بغض به اغوش دلم ریخته ای
شعر هم بردل من مونس و همدم نشود
انقدر این دل من عاصی و سرکش شده است
شک ندارم که دگر اهلی و ادم نشود
روزو شب پرسشم این است خدایا چه کنم
اگرم فرصت دیدار فراهم نشود ؟
خون دل میخورم و هیچ نفهمی به سرم
جز تو و خاطر تو هیچ مجسم نشود
یک دعا میکنمت از ته دل در همه عمر
خاطرت ای گل من در هم و برهم نشود
باز باید به دعا دست برارم که دلی
((گیرلحن بم مردانه محکم نشود))
زهرااسماعیلی
جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 20:23