تلخترین لحظهی عاشقی وقتی است که محبوبات را در آغوش میگیری اما نمییابیاش، تناش در حلقهی بازوان تو مانده اما خودش رفته است. تنگتر میفشاریش تا در آنچه از او مانده عصارهای از حضورش به تنات بتراود، اما هرچه بیشتر میفشاریش کمتر مییابیش. در پیشات از پیشات رفته است، و خالی حضورش حفرهای در حلقه بازوانات برجا نهاده که پر نمیشود. در کنار توست اما با تو نیست، کانون توجهاش از تو چرخیده است. انگار با کسی سخن میگویی که غرق روزنامه خواندن یا تماشای یک فیلم است: پاسخات را میدهد اما حواسش با تو نیست. این "حواس پرتی" مهمترین نشانه آن "غیبت در حضور" است. وجودش به تو پشت کرده است، و از پشت میبینیاش که از تو دورتر و دورتر میشود. پیش از آنکه بفهمی رشته گسسته است. در آغوش توست اما پیشتر ترکات کرده است، در آغوش توست اما دیگر تنهایی. . .
آرش نراقی
یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 01:47