خورشید
یک سیاره ی بی نور بود
تو شالت را کنار زدی
موهایت
به این سیاره ی خاموش تابید
درونش فواران کرد
انفجار هسته ای عشق رخ داد
و نورانی شد
دیگر از من چه توقع داری
حق بده با دیدن گیسوانت
راکتورهای اتمی بدنم منهدم شود
و قلبم چرنوبیلی باشد
که سالها بعد از انفجار
هنوز به عطرت آلوده مانده...!
محمد فتحی